سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جستجوی دانش برای خدای همراه با نشان نیکو و عمل شایسته، بخشی از پیامبری است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تفسیر نور


الحمد لله رب العالمین ، الرحمن الرحیم ، مالک یوم الدین ... بیشتر اساتید قرائت خوانده اند (ملک یوم الدین )، اما کلمه (رب ) معناى این کلمه مالکى است که امر مملوک خود را تدبیر کند، پس معناى مالک در کلمه (رب ) خوابیده ، و ملک نزد ما اهل اجتماع و در ظرف اجتماع ، یک نوع اختصاص  مخصوص است . که بخاطر آن اختصاص ، چیزى قائم به چیزى دیگر مى شود، و لازمه آن صحت تصرفات است ، و صحت تصرفات قائم به کسى مى شود که مالک آن چیز است ، وقتى مى گوئیم : فلان متاع ملک من است ، معنایش این است که آن متاع یک نوع قیامى بوجود من دارد، اگر من باشم مى توانم در آن تصرف کنم ، ولى اگر من نباشم دیگرى نمى تواند در آن تصرف کند.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 34

معنى مالکیت و تقسیم آن به حقیقى و اعتبارى

البته این معناى ملک در ظرف اجتماع است ، که (مانند سایر قوانین اجتماع ) امرى وضعى و اعتبارى است ، نه حقیقى ، الا این که این امر اعتبارى از یک امر حقیقى گرفته شده ، که آن را نیز ملک مى نامیم ، توضیح این که ما در خود چیزهائى سراغ داریم که به تمام معناى کلمه ، و حقیقتا ملک ما هستند، و وجودشان قائم به وجود ما است ، مانند اجزاء بدن ما، و قواى بدنى ما، بینائى ما، و چشم ما، شنوائى ما،و گوش ما، چشائى ما، و دهان ما، لامسه ما، و پوست بدن ما، بویائى ما، و بینى ما، و نیز دست و پا و سایر اعضاى بدن ما، که حقیقتا مال ما هستند، و مى شود گفت مال ما هستند، چون وجودشان قائم به وجود ما است ، اگر ما نباشیم چشم و گوش ما جداى از وجود ما هستى علیحده اى ندارند، و معناى این ملک همین است که گفتیم : اولا هستیشان قائم به هستى ما است ، و ثانیا جدا و مستقل از ما وجود ندارند، ثالثا این که ما مى توانیم طبق دلخواه خود از آنها استفاده کنیم ، و این معناى ملک حقیقى است .

آنگاه آنچه را هم که با دسترنج خود، و یا راه مشروعى دیگر بدست مى آوریم ، ملک خود مى دانیم ، چون این ملک هم مانند آن ملک چیزى است که ما به دلخواه خود در آن تصرف مى کنیم ، و لکن ملک حقیقى نیست ، به خاطر این که ماشین سوارى من و خانه و فرش من وجودش قائم بوجود من نیست ، که وقتى من از دنیا مى روم آنها هم با من از دنیا بروند، پس ملکیت آنها حقیقى نیست ، بلکه قانونى ، و چیزى شبیه بملک حقیقى است .

مالکیت خدا حقیقى است و ملک حقیقى جدا از تدبیر متصور نیست

از میان این دو قسم ملک آنچه صحیح است که به خدا نسبت داده شود، همان ملک حقیقى است ، نه اعتبارى ، چون ملک اعتبارى با بطلان اعتبار، باطل مى شود، یک مال مادام مال من است که نفروشم ، و به ارث ندهم ، و بعد از فروختن اعتبار ملکیت من باطل مى شود، و معلوم است که مالکیت خدایتعالى نسبت به عالم باطل شدنى نیست .

و نیز پر واضح است که ملک حقیقى جداى از تدبیر تصور ندارد، چون ممکن نیست فرضا کره زمین با همه موجودات زنده و غیر زنده روى آن در هستى خود محتاج بخدا باشد، ولى در آثار هستى مستقل از او و بى نیاز از او باشد، وقتى خدا مالک همه هستى ها است ، هستى کره زمین از او است ، و هستى حیات روى آن ، و تمامى آثار حیات از او است ، در نتیجه پس تدبیر امر زمین و موجودات در آن ، و همه عالم از او خواهد بود، پس او رب تمامى ما سواى خویش  است ، چون کلمه رب بمعناى مالک مدبر است .

معنى ((عالمین ))

(و اما کلمه عالمین ) این کلمه جمع عالم بفتحه لام است ، و معنایش آنچه ممکن است که با آن علم یافت است ، که وزن آن وزن قالب ، و خاتم ، و طابع ، است ، یعنى آنچه با آن قالب مى زنند، و مهر و موم مى زنند، و امضاء مى کنند، و معلوم است که معناى این کلمه شامل تمامى موجودات مى شود، هم تک تک موجودات را مى توان عالم خواند، و هم نوع نوع آنها را، مانند عالم جماد، و عالم نبات ، و عالم حیوان ، و عالم انسان ، و هم صنف صنف هر نوعى را، مانند عالم عرب ، و عالم عجم .

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 35

و این معناى دوم که کلمه عالم بمعناى صنف صنف انسانها باشد، با مقام آیات که مقام شمردن اسماء حسناى خدا است ، تا مى رسد به ((مالک یوم الدین )) مناسب تر است ، چون مراد از یوم الدین روز قیامت است ، چون دین بمعناى جزاء است ، و جزاء در روز قیامت مخصوص به انسان و جن است ، پس معلوم مى شود مراد از عالمین هم عوالم انس و جن ، و جماعتهاى آنان است .

و همین که کلمه نامبرده در هر جاى قرآن آمده ، به این معنا آمده ، خود، مؤ ید احتمال ما است ، که در اینجا هم عالمین به معناى عالم اصناف انسانها است ، مانند آیه : ((و اصطفیک على نساء العالمین ))، (تو را بر همه زنان عالمیان اصطفاء کرد)، و آیه ((لیکون للعالمین نذیرا))، (تا براى عالمیان بیم رسان باشد)، و آیه : ((اتاتون الفاحشه ما سبقکم بها من احد من العالمین ؟)) (آیا به سر وقت گناه زشتى مى روید، که قبل از شما احدى از عالمیان چنان کار نکرده است ).

فرق بین مالک و ملک و اینکه قرائت ((مالک یوم الدین )) بنظر بهتر مى رسد

و اما (مالک یوم الدین )، در سابق معناى مالک را گفتیم ، و این کلمه اسم فاعل از ملک بکسره میم - است ، و اما ملک بفتحه میم و کسره لام ، صفت مشبهه از ملک به ضم میم است ، بمعناى سلطنت و نیروى اداره نظام قومى ، و مالکیت و تدبیر امور قوم است ، نه مالکیت خود قوم ، و بعبارتى دیگر ملک ، مالک مردم نیست ، بلکه مالک امر و نهى و حکومت در آنان است .

البته هر یک از مفسرین و قاریان که یک طرف را گرفته اند، براى آن وجوهى از تایید نیز درست کرده اند، و هر چند هر دو معناى از سلطنت ، یعنى سلطنت بر ملک به ضمه ، و ملک به کسره ، در حق خدایتعالى ثابت است ، الا آنکه ملک بضمه میم را مى شود منسوب بزمان کرد، و گفت : ملک عصر فلان ، و پادشاه قرن چندم ، ولى ملک بکسره میم به زمان منسوب نمى شود، و هیچ وقت نمى گویند: مالک قرن چندم ، مگر بعنایتى دور از ذهن ، در آیه مورد بحث هم ملک را به روز جزا نسبت داده ، و فرموده : (ملک یوم الدین )، پادشاه روز جزاء، و در جاى دیگر باز فرموده : ((لمن الملک الیوم لله الواحد القهار))، (امروز ملک از کیست ؟ از خداى واحد قهار) و به همین دلیل قرائت (ملک یوم الدین ) به نظر بهتر مى رسد.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 36

بحث روایتى

در کتاب عیون اخبار الرضا، و در کتاب معانى ، از حضرت رضا علیه السلام ، روایت آورده اند: که در معناى جمله (بسم اللّه ) فرمود: معنایش این است که من خود را به داغ و علامتى از علامتهاى خدا داغ مى زنم ، و آن داغ عبادت است ، (تا همه بدانند من بنده چه کسى هستم )، شخصى پرسید: سمة (داغ ) چیست ؟ فرمود: علامت .

مؤ لف : و این معنا در مثل فرزندى است که از معناى قبلى ما متولد شده ، چون ما در آنجا گفتیم : باء در (بسم اللّه ) باء ابتداء است ، چون بنده خدا عبادت خود را به داغى از داغهاى خدا علامت مى زند، باید خود را هم که عبادتش  منسوب به آن است به همان داغ ،داغ بزند.

و در تهذیب از امام صادق علیه السلام ، و در عیون و تفسیر عیاشى از حضرت رضا علیه السلام روایت آورده اند، که فرمود: این کلمه به اسم اعظم خدا نزدیک تر است از مردمک چشم به سفیدى آن .

مؤ لف : و بزودى معناى روایت در (پیرامون اسم اعظم ) خواهد آمد انشاءاللّه تعالى . و در کتاب عیون از امیر المؤ منین علیه السلام روایت کرده که فرمود: کلمه (بسم اللّه الرحمن الرحیم ) جزء سوره فاتحه الکتاب است ، و رسولخدا (ص ) همواره آنرا میخواند، و آیه اول سوره بحسابش مى آورد، و فاتحه الکتاب را سبع المثانى مى نامید.

# مولف : و از طرق اهل سنت و جماعت نظیر این معنا روایت شده است ، مثلا دار قطنى از ابى هریره حدیث کرده که گفت : رسول اللّه (ص ) فرمود: چون سوره حمد را میخوانید، بسم اللّه الرحمن الرحیم را هم یکى از آیاتش بدانید، و آن را بخوانید، چون سوره حمد، ام القرآن ، و سبع المثانى است ، بسم اللّه الرحمن الرحیم ، یکى از آیات این سوره است .

و در خصال از امام صادق علیه السلام روایت کرده که گفت ایشان فرمودند: این مردم را چه میشود؟ خدا آنان را بکشد، به بزرگترین آیه از آیات خدا پرداخته و پنداشتند که گفتن آن آیه بدعت است .

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 37

و از امام باقر علیه السلام روایت است که فرمود: محترم ترین آیه را از کتاب خدا دزدیدند، و آن آیه بسم اللّه الرحمن الرحیم است ، که بر بنده خدا لازم است در آغاز هر کار آنرا بگوید، چه کار بزرگ ، و چه کوچک ، تا مبارک شود.

# مؤ لف : روایات از ائمه اهل بیت علیهم السلام در این معنا بسیار زیاد است ، که همگى دلالت دارند بر اینکه بسم اللّه جزء هر سوره از سوره هاى قرآن است ، مگر سوره برائت ، که بسم اللّه ندارد، و در روایات اهل سنت و جماعت نیز روایاتى آمده که بر این معنا دلالت دارند.



علیرضاابراهیمی ::: شنبه 87/6/30::: ساعت 3:23 عصر


آنگاه دیدند آن چیزى که دلالت مى کند بر ذات ، و از هر چیزى به ذات نزدیکتر است ، اسم بمعناى دوم است ، (که با تجزیه و تحلیل عقلى اسم شده )، و اگر اسم به معناى اول بر ذات دلالت مى کند، با وساطت اسم بمعناى دوم است ، از این رو اسم بمعناى دوم را اسم نامیدند، و اسم به معناى اول را اسم اسم .

البته همه اینها که گفته شد مطالبى است که تحلیل عقلى آن را دست مى دهد، و نمى شود لغت را حمل بر آن کرد، پس  هر جا کلمه (اسم ) را دیدیم ، ناگزیریم حمل بر همان معناى اول کنیم .

در صدر اول اسلام این نزاع همه مجامع را بخود مشغول کرده بود، و متکلمین بر سر آن مشاجره ها مى کردند، که آیا اسم عین مسمى است ؟ و یا غیر آنست ؟ ولکن اینگونه مسائل دیگر امروز مطرح نمى شود، چون آنقدر روشن شده که به حد ضرورت رسیده است ، و دیگر صحیح نیست که آدمى خود را به آن مشغول نموده ، قال و قیل صدر اول را مورد بررسى قرار دهد، و حق را به یکطرف داده ، سخن دیگرى را ابطال کند، پس بهتر آن است که ما نیز متعرض آن نشویم .

توضیح لفظ جلاله ((الله ))

و اما لفظ جلاله ((الله ))، اصل آن ((ال اله )) بوده ، که همزه دومى در اثر کثرت استعمال حذف شده ، و بصورت الله در آمده است ، و کلمه ((اله )) از ماده ((اله )) باشد، که به معناى پرستش است ، وقتى مى گویند ((اله الرجل و یاله ))، معنایش این است که فلانى عبادت و پرستش کرد، ممکن هم هست از ماده (و ل ه ) باشد، که بمعناى تحیر و سرگردانى است ، و کلمه نامبرده بر وزن (فعال ) به کسره فاء، و بمعناى مفعول (ماءلوه ) است ، همچنان که کتاب بمعناى مکتوب (نوشته شده ) مى باشد، و اگر خدایرا اله گفته اند، چون ماءلوه و معبود است ، و یا بخاطر آن است که عقول بشر در شناسائى او حیران و سرگردان است

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 29

و ظاهرا کلمه ((الله )) در اثر غلبه استعمال علم (اسم خاص ) خدا شده ، و گرنه قبل از نزول قرآن این کلمه بر سر زبانها دائر بود، و عرب جاهلیت نیز آن را مى شناختند، همچنان که آیه شریفه : ((و لئن سئلتهم من خلقهم ؟ لیقولن الله )) (و اگر از ایشان بپرسى چه کسى ایشان را خلق کرده ، هر آینه خواهند گفت : الله )، و آیه : ((فقالوا هذا لله بزعمهم ، و هذا لشرکائنا))، (پس درباره قربانیان خود گفتند: این مال الله ، و این مال شرکائى که ما براى خدا داریم )، این شناسائى را تصدیق مى کند.

از جمله ادله ایکه دلالت مى کند بر اینکه کلمه ((الله )) علم و اسم خاص خدا است ، این است که خدایتعالى به تمامى اسماء حسنایش و همه افعالى که از این اسماء انتزاع و گرفته شده ، توصیف مى شود، ولى با کلمه ((الله )) توصیف نمى شود، مثلا میگوئیم الله رحمان است ، رحیم است ، ولى بعکس آن نمیگوئیم ، یعنى هرگز گفته نمیشود: که رحمان این صفت را دارد که الله است و نیز میگوئیم ((رحم الله و علم الله و رزق الله ))، (خدا رحم کرد، و خدا دانست ، و خدا روزى داد،) ولى هرگز نمیگوئیم (الله الرحمن ، رحمان الله شد)، و خلاصه ، اسم جلاله نه صفت هیچیک از اسماء حسناى خدا قرار مى گیرد، و نه از آن چیزى به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته میشود.

از آنجائى که وجود خداى سبحان که اله تمامى موجودات است ، خودش خلق را به سوى صفاتش هدایت مى کند،و مى فهماند که به چه اوصاف کمالى متصف است ، لذا مى توان گفت که کلمه ((الله )) بطور التزام دلالت بر همه صفات کمالى او دارد، و صحیح است بگوئیم لفظ جلاله ((الله )) اسم است براى ذات واجب الوجودى که دارنده تمامى صفات کمال است ، و گرنه اگر از این تحلیل بگذریم ، خود کلمه ((الله )) پیش از اینکه نام خدایتعالى است ، بر هیچ چیز دیگرى دلالت ندارد، و غیر از عنایتى که در ماده (ا ل ه ) است ، هیچ عنایت دیگرى در آن بکار نرفته است .

معنى رحمن و رحیم و فرق آن دو

و اما دو وصف رحمان و رحیم ، دو صفتند که از ماده رحمت اشتقاق یافته اند، و رحمت صفتى است انفعالى ، و تاءثر خاصى است درونى ، که قلب هنگام دیدن کسى که فاقد چیزى و یا محتاج به چیزى است که نقص کار خود را تکمیل کند، متاءثر شده ، و از حالت پراکندگى به حالت جزم و عزم در مى آید، تا حاجت آن بیچاره را بر آورد، و نقص او را جبران کند، چیزیکه هست این معنا با لوازم امکانیش درباره خدا صادق نیست ، و به عبارت دیگر، رحمت در خدایتعالى هم به معناى تاءثر قلبى نیست ، بلکه باید نواقص امکانى آن را حذف کرد، و باقى مانده را که همان اعطاء، و افاضه ، و رفع حاجت حاجتمند است ، به خدا نسبت داد.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 30

کلمه (رحمان ) صیغه مبالغه است که بر کثرت و بسیارى رحمت دلالت مى کند، و کلمه (رحیم ) بر وزن فعیل صفت مشبهه است ، که ثبات و بقاء و دوام را میرساند، پس خداى رحمان معنایش خداى کثیر الرحمه ، و معناى رحیم خداى دائم الرحمه است ، و بهمین جهت مناسب با کلمه رحمت این است که دلالت کند بر رحمت کثیرى که شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤ منین و کافر مى شود، و به همین معنا در بسیارى از موارد در قرآن استعمال شده ، از آن جمله فرموده : ((الرحمن على العرش استوى ))، (مصدر رحمت عامه خدا عرش است که مهیمن بر همه موجودات است ) و نیز فرموده : ((قل من کان فى الضلاله فلیمدد له الرحمن مدا))، (بگو آن کس که در ضلالت است باید خدا او را در ضلالتش مدد برساند) و از این قبیل موارد دیگر.

و نیز بهمین جهت مناسب تر آنست که کلمه (رحیم ) بر نعمت دائمى ، و رحمت ثابت و باقى او دلالت کند، رحمتى که تنها بمؤ منین افاضه مى کند، و در عالمى افاضه مى کند که فنا ناپذیر است ، و آن عالم آخرت است ، همچنانکه خدایتعالى فرمود: ((و کان بالمؤ منین رحیما))، (خداوند همواره ، به خصوص مؤ منین رحیم بوده است )، و نیز فرموده : ((انه بهم رؤ ف رحیم ))، (بدرستى که او به ایشان رئوف و رحیم است )، و آیاتى دیگر، و به همین جهت بعضى گفته اند: رحمان عام است ، و شامل مؤ من و کافر مى شود، و رحیم خاص مؤ منین است .

معنى حمد و فرق آن با مدح

الحمد لله کلمه حمد بطوریکه گفته اند به معناى ثنا و ستایش در برابر عمل جمیلى است که ثنا شونده باختیار خود انجام داده ، بخلاف کلمه (مدح ) که هم این ثنا را شامل میشود، و هم ثناى بر عمل غیر اختیارى را، مثلا گفته مى شود (من فلانى را در برابر کرامتى که دارد حمد و مدح کردم ) ولى در مورد تلالوء یک مروارید، و یا بوى خوش یک گل نمى گوئیم آن را حمد کردم بلکه تنها مى توانیم بگوئیم (آن را مدح کردم ).

حرف (الف و لام ) که در اول این کلمه آمده استغراق و عمومیت را مى رساند، و ممکن است (لام ) جنس باشد، و هر کدام باشد مالش یکى است .

براى اینکه خداى سبحان مى فرماید:

((ذلکم الله ربکم خالق کلشى ء))، (این است خداى شما که خالق هر چیز است )، و اعلام میدارد که هر موجودیکه مصداق کلمه (چیز) باشد، مخلوق خداست ، و نیز فرموده : (الذى احسن کلشى ء خلقه آن خدائیکه هر چه را خلق کرده زیبایش کرده )، و اثبات کرده که هر چیزى که مخلوق است به آن جهت که مخلوق او است و منسوب به او است حسن و زیبا است ، پس حسن و زیبائى دائر مدار خلقت است ، همچنانکه خلقت دائر مدار حسن میباشد، پس هیچ خلقى نیست مگر آنکه به احسان خدا حسن و به اجمال او جمیل است ، و بعکس هیچ حسن و زیبائى نیست مگر آنکه مخلوق او، و منسوب به او است .

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 31

و نیز فرموده : ((هو الله الواحد القهار او است خداى واحد قهار))، نیز فرموده : ((و عنت الوجوه للحى القیوم ))، (ذلیل و خاضع شد وجوه در برابر حى قیوم ) و در این دو آیه خبر داده است از اینکه هیچ چیزیرا به اجبار کسى و قهر قاهرى نیافریده ، و هیچ فعلى را به اجبار اجبارکننده اى انجام نمیدهد، بلکه هر چه خلق کرده با علم و اختیار خود کرده ، در نتیجه هیچ موجودى نیست مگر آنکه فعل اختیارى او است ، آن هم فعل جمیل و حسن ، پس از جهت فعل تمامى حمدها از آن او است .

و اما از جهت اسم ، یک جا فرموده : ((الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى ))، (خدا است که معبودى جز او نیست ، و او را است اسماء حسنى )، و جائى دیگر فرموده : ((و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فى اسمائه ))، (خداى را است اسمائى حسنى ، پس او را به آن اسماء بخوانید، و آنانرا که در اسماء او کفر مى ورزند رها کنید، و بخودشان واگذارید)، و اعلام داشته که او هم در اسمائش جمیل است ، و هم در افعالش ، و هر جمیلى از او صادر مى شود.

استشهاد بر اینکه جنس حمد و همه حمد از آن خدا است

پس روشن شد که خدایتعالى هم در برابر اسماء جمیلش محمود و سزاوار ستایش است ، و هم در برابر افعال جمیلش ، و نیز روشن شد که هیچ حمدى از هیچ حامدى در برابر هیچ امرى محمود سر نمى زند مگر آنکه در حقیقت حمد خدا است ، براى آنکه آن جمیلى که حمد و ستایش حامد متوجه آنست فعل خدا است ، و او ایجادش کرده ، پس جنس  حمد و همه آن از آن خدا است .

از سوى دیگر ظاهر سیاق و به قرینه التفاتیکه در جمله : ((ایاک نعبد))...، بکار رفته ، و ناگهان خداى سبحان مخاطب بندگان قرار گرفته ، چنین دلالت دارد که سوره مورد بحث کلام بنده خداست ، به این معنا که خدایتعالى در این سوره به بنده خود یاد

علیرضاابراهیمی ::: شنبه 87/6/30::: ساعت 2:49 عصر


عین این منظور را در نامگذاریها رعایت مى کنند، مثلا مى شود که مولودى که برایشان متولد مى شود، و یا خانه ، و یا مؤ سسه اى که بنا مى کنند، بنام محبوبى و یا عظیمى نام مى گذارند، تا آن نام با بقاء آن مولود، و آن بناى جدید، باقى بماند، و مسماى اولى به نوعى بقاء یابد، و تا مسماى دومى باقى است باقى بماند، مثل کسى که فرزندش را به نام پدرش نام مى گذارد، تا همواره نامش بر سر زبانها بماند، و فراموش نشود.

آغاز با نام خدا ادب و عمل را خدائى و نیک فرجام مى کند

این معنا در کلام خداى تعالى نیز جریان یافته ، خدایتعالى کلام خود را به نام خود که عزیزترین نام است آغاز کرده ، تا آنچه که در کلامش هست مارک او را داشته باشد، و مرتبط با نام او باشد، و نیز ادبى باشد تا بندگان خود را به آن ادب ، مودب کند، و بیاموزد تا در اعمال و افعال و گفتارهایش این ادب را رعایت نموده ، آن را با نام وى آغاز نموده ، مارک وى را به آن بزند، تا عملش خدائى شده ، صفات اعمال خدا را داشته باشد، و مقصود اصلى از آن اعمال ، خدا و رضاى او باشد، و در نتیجه باطل و هالک و ناقص و ناتمام نماند، چون به نام خدائى آغاز شده که هلاک و بطلان در او راه ندارد.

خواهید پرسید که دلیل قرآنى این معنا چیست ؟ در پاسخ مى گوئیم دلیل آن این است که خدایتعالى در چند جا از کلام خود بیان فرموده : که آنچه براى رضاى او و به خاطر او و به احترام او انجام نشود باطل و بى اثر خواهد بود، و نیز فرموده : بزودى بیک یک اعمالى که بندگانش انجام داده مى پردازد، و آنچه به احترام او و به خاطر او انجام نداده اند نابود و هباء منثورا مى کند، و آنچه به غیر این منظور انجام داده اند، حبط و بى اثر و باطل مى کند، و نیز فرموده : هیچ چیزى جز وجه کریم او بقاء ندارد، در نتیجه هر چه به احترام او و وجه کریمش و به خاطر رضاى او انجام شود، و به نام او درست شود باقى مى ماند، چون خود او باقى و فنا ناپذیر است ، و هر امرى از امور از بقاء، آن مقدار نصیب دارد، که خدا از آن امر نصیب داشته باشد.

و نیز این معنا همانست که حدیث مورد اتفاق شیعه و سنى آن را افاده مى کند، و آن این است که رسول خدا (ص ) فرمود: (هر امرى از امور که اهمیتى داشته باشد، اگر به نام خدا آغاز نشود، ناقص و ابتر مى ماند، و به نتیجه نمى رسد) و کلمه (ابتر) بمعناى چیزیست که آخرش بریده باشد.

از همین جا مى توانیم بگوئیم حرف (باء) که در اول (بسم الله ) است ، از میان معناهائى که براى آنست ، معناى ابتداء با این معنائى که ما ذکر کردیم مناسب تر است ، در نتیجه معناى جمله این مى شود: که (من به نام خدا آغاز مى کنم )

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 26

مخصوصا این تناسب از این جهت روشن تر به نظر مى رسد که کلام خدا با این جمله آغاز شده ، و کلام ، خود فعلى است از افعال ، و ناگزیر داراى وحدتى است ، و وحدت کلام به وحدت معنا و مدلول آن است ، پس لاجرم کلام خدا از اول تا به آخرش معناى واحدى دارد، و آن معناى واحد غرضى است که به خاطر آن غرض ، کلام خود را به بندگان خود القاء کرده است .

حال آن معناى واحدى که غرض از کلام خدایتعالى است چیست ؟ از آیه : ((قد جاء کم من الله نور و کتاب مبین ، یهدى به الله ))، (از سوى خدا به سوى شما نورى و کتابى آشکار آمد، که به سوى خدا راه مى نماید)...، و آیاتى دیگر، که خاصیت و نتیجه از کتاب و کلام خود را هدایت بندگان دانسته ، فهمیده میشود: که آن غرض واحد هدایت خلق است ، پس در حقیقت هدایت خلق با نام خدا آغاز شده ، خدائى که مرجع همه بندگان است ، خدائى که رحمان است ، و به همین جهت سبیل رحمتش را براى عموم بندگانش چه مؤ من و چه کافر بیان مى کند، آن سبیلى که خیر هستى و زندگى آنان در پیمودن آن سبیل است ، و خدائى که رحیم است ، و به همین جهت سبیل رحمت خاصه اش را براى خصوص مؤ منین بیان مى کند، آن سبیلى که سعادت آخرت آنان را تاءمین نموده ، و به دیدار پروردگارشان منتهى مى شود، و در جاى دیگر از این دو قسم رحمتش ، یعنى رحمت عامه و خاصه اش خبر داده ، فرمود: ((و رحمتى وسعت کلشى ء، فساکتبها للذین یتقون ))، (رحمتم همه چیز را فرا گرفته ، و بزودى همه آن را به کسانى که تقوى پیشه کنند اختصاص مى دهم ) این ابتداء به نام خدا نسبت به تمامى قرآن بود، که گفتیم غرض از سراسر قرآن یک امر است ، و آن هدایت است ، که در آغاز قرآن این یک عمل با نام خدا آغاز شده است .

علت ابتداء هر سوره با بسم الله

و اما اینکه این نام شریف بر سر هر سوره تکرار شده ، نخست باید دانست که خداى سبحان کلمه (سوره ) را در کلام مجیدش چند جا آورده ، از آن جمله فرموده : ((فاتوا بسورة مثله ))، و فرموده : ((فاتوا بعشر سور مثله مفتریات )) و فرموده : ((اذا انزلت سورة ))، و فرموده : ((سورة انزلناها و فرضناها)). از این آیات مى فهمیم که هر یک از این سوره ها طائفه اى از کلام خدا است ، که براى خود و جداگانه ، وحدتى دارند، نوعى از وحدت ، که نه در میان ابعاض  یک سوره هست ، و نه میان سوره اى و سوره اى دیگر.

و نیز از اینجا مى فهمیم که اغراض و مقاصدى که از هر سوره بدست مى آید مختلف است ، و هر سوره اى غرضى خاص و معناى مخصوصى را ایفاء مى کند، غرضى را که تا سوره تمام نشود آن غرض نیز تمام نمى شود، و بنا بر این جمله ((بسم الله )) در هر یک از سوره ها راجع به آن غرض واحدى است که در خصوص آن سوره تعقیب شده است .

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 27

پس بسم الله در سوره حمد راجع به غرضى است که در خصوص این سوره هست و آن معنائى که از خصوص این سوره بدست مى آید، و از ریخت این سوره برمى آید حمد خدا است ، اما نه تنها بزبان ، بلکه باظهار عبودیت ، و نشان دادن عبادت و کمک خواهى و در خواست هدایت است ، پس کلامى است که خدا به نیابت از طرف بندگان خود گفته ، تا ادب در مقام اظهار عبودیت را به بندگان خود بیاموزد.

و اظهار عبودیت از بنده خدا همان عملى است که مى کند، و قبل از انجامش بسم الله مى گوید، و امر ذى بال و مهم همین کارى است که اقدام بر آن کرده ، پس ابتدا به نام خداى سبحان هم راجع به او است ، و معنایش این است : خدایا من به نام تو عبودیت را براى تو آغاز مى کنم ، پس باید گفت : متعلق باء در بسم الله سوره حمد ابتداء است ، در حقیقت مى خواهیم اخلاص در مقام عبودیت ، و گفتگوى با خدا را به حد کمال برسانیم ، و بگوئیم پروردگارا حمد تو را با نام تو آغاز مى کنم ، تا این عملم نشانه و مارک تو را داشته باشد، و خالص براى تو باشد، ممکن هم هست همانطور که قبلا گفتیم متعلق آن فعل (ابتداء) باشد، و معنایش این باشد که خدایا من خواندن سوره و یا قرآن را با نام تو آغاز مى کنم ، بعضى هم گفته اند: (باء) استعانت است ، و لکن معنى ابتداء مناسب تر است ، براى اینکه در خود سوره ، مسئله استعانت صریحا آمده ، و فرمود: ((ایاک نستعین ))، دیگر حاجت به آن نبود که در بسم الله نیز آن را بیاورد

معنى و موارد استعمال لفظ ((اسم ))

و اما اسم ؟ این کلمه در لغت بمعناى لفظى است که بر مسمى دلالت کند، و این کلمه از ماده (سمه ) اشتقاق یافته ، و سمه به معناى داغ و علامتى است که بر گوسفندان مى زدند، تا مشخص شود کدامیک از کدام شخص است ، و ممکن هم هست اشتقاقش از (سمو) به معناى بلندى باشد، مبدا اشتقاقش هر چه باشد کارى نداریم ، فعلا آنچه لغت و عرف از لفظ (اسم ) مى فهمد، لفظ دلالت کننده است ، و معلوم است که لازمه این معنا آن است که اسم غیر از مدلول و مسمى باشد.

البته این یک استعمال است ، استعمال دیگر اینکه اسم بگوئیم و مرادمان از آن ذاتى باشد که وصفى از اوصافش مورد نظر ما است ، که در این مورد کلمه (اسم ) دیگر از مقوله الفاظ نیست ، بلکه از اعیان خارجى است ، چون چنین اسمى همان مسماى کلمه (اسم ) به معناى قبلى است .

مثلا کلمه (عالم - دانا که یکى از اسماء خدایتعالى است ) اسمى است که دلالت مى کند بر آن ذاتى که به این اسم مسمى شده ، و آن ذات عبارت است از ذات بلحاظ صفت علمش ، و همین کلمه در عین حال اسم است براى ذاتى که از خود آن ذات جز از مسیر صفاتش خبرى نداریم ، در مورد اول اسم از مقوله الفاظ بود، که بر معنائى دلالت مى کرد، ولى در مورد دوم ، دیگر اسم لفظ نیست ، بلکه ذاتى است از ذوات که داراى وصفى است از صفات .

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 28

فرق بین اسم و اسم اسم و علت تفکیک بین آندو

و اما اینکه چرا با این کلمه چنین معامله اى شده ، که یکى مانند سایر کلمات از مقوله الفاظ، و جائى دیگر از مقوله اعیان خارجى باشد؟ در پاسخ مى گوئیم علتش این شده که نخست دیده اند لفظ (اسم ) وضع شده براى الفاظى که دلالت بر مسمیاتى کند، ولى بعدها برخوردند که اوصاف هر کسى در معرفى او و متمایز کردنش از دیگران کار اسم را مى کند، به طوریکه اگر اوصاف کسى طورى در نظر گرفته شود که ذات او را حکایت کند، آن اوصاف درست کار الفاظ را مى کند، چون الفاظ بر ذوات خارجى دلالت مى کند، و چون چنین دیدند، اینگونه اوصاف را هم اسم نامیدند.

نتیجه این نامگذارى این شد که فعلا (اسم ) همانطور که در مورد لفظ استعمال مى شود، و بان لحاظ اصلا امرى لفظى است ، همچنین در مورد صفات معرف هر کسى نیز استعمال مى شود، و به این لحاظ از مقوله الفاظ نیست ، بلکه از اعیان است .



علیرضاابراهیمی ::: شنبه 87/6/30::: ساعت 2:48 عصر


وساطتش امضاء شده ، و شکوه گرى از نقائص بشر است که خدا او را تصدیق کرده ، هر کس آن را به عنوان کارنامه پیش روى خود بگذارد، تا به آن عمل کند، او وى را به سوى بهشت مى کشاند، و هر کس آن را پشت سر اندازد، و به برنامه هائى دیگر عمل کند، همان قرآن او را از پشت سر به سوى آتش مى راند.

قرآن دلیلى است که بسوى بهترین سبیل راه مى نماید، و آن کتاب تفصیل ، و جدا سازى حق از باطل است ، و کتاب بیان است ، که هر لحظه به تو سعادتى میدهد، کتاب فصل است ، نه شوخى ، کتابى است که ظاهرى و باطنى دارد، ظاهرش  همه حکمت است ، و باطنش همه علم ، ظاهرش ظریف و لطیف ، و باطنش بسیار ژرف و عمیق است ، قرآن داراى دلالتها و علامتها است ، و تازه دلالتهایش هم دلاتى دارد عجائب قرآن را نمى توان شمرد، غرائب آن هرگز کهنه نمى شود، در آن چراغهاى هدایت ، و مناره هاى حکمت است ، قرآن دلیل بر هر پسندیده است نزد کسى که انصاف داشته باشد.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 20

بنابراین بر هر کسى لازم است که دیدگان خود را در آن بچراند، و نظر خود را به این صفات برساند (و با این صفات به قرآن نظر کند) تا دچار هلاکت نشود، و از خلیدن خار به پاى چشمش رهائى یابد، چه تفکر مایه حیات قلب شخص  بصیر است ، چنین کسى مانند چراغ بدستى میماند که در تاریکیهاى شب نور دارد، او به سهولت و بخوبى میتواند از خطرهائى که تاریکى مى آفریند رهائى یابد، علاوه بر اینکه در مسیر خود توقفى ندارد، على علیه السلام هم (به طوریکه در نهج البلاغه آمده ) مى فرماید: (قرآن چنین است که پاره اى از آن پاره اى دیگر را بیان میکند، و بعضى از آن شاهد بعضى دیگراست )....

و این یگانه راه مستقیم و روش بى نقصى است که معلمین قرآن و هادیان آن ، ائمه علیهم السلام پیموده اند.

و ما نیز بیارى خداى سبحان روش تفسیرى خود را به همین طرز قرار مى دهیم ، و از آیات قرآن در ضمن بیاناتى بحث مى کنیم ، و بهیچ وجه بحثى نظرى ، و فلسفى ، و یا به فرضیه اى علمى ، یا مکاشفه اى عرفانى ، تکیه نمى کنیم .

و نیز در این تفسیر در جهات ادبى قرآن بیش از آن مقدارى که در فهم معنا از اسلوب عربى محتاج به آن هستیم ، و تا آن نکته را بیان نکنیم از اسلوب عربى کلام آن معنا را نمى فهمیم ، و یا مقدمه اى بدیهى ، و یا مقدمه اى علمى که فهم اشخاص در آن اختلاف ندارد، ذکر نمى کنیم .

بنابراین از آنچه تاکنون بیان کردیم به دست آمد، که ما در این تفسیر به منظور اینکه به طریقه اهل بیت علیهم السلام تفسیر کرده باشیم تنها در جهات زیر بحث مى کنیم :

1 معارفى که مربوط است به اسماء خداى سبحان و صفات او، از حیات ، و علم ، و قدرت ، و سمع ، و بصر، و یکتائى ، و امثال آن ، و اما ذات خداى عز و جل ، بزودى خواهى دید که قرآن کریم آن ذات مقدس را غنى از بیان مى داند.

2 معارف مربوط به افعال خدایتعالى ، چون خلق ، و امر، و اراده ، و مشیت ، و هدایت ، و اضلال ، و قضاء، و قدر، و جبر، و تفویض ، و رضا، و غضب ، و امثال آن ، از کارهاى متفرق .

3 معارفى که مربوط است بواسطه هائى که بین او و انسان هستند، مانند حجابها، و لوح ، و قلم ، و عرش ، و کرسى ، و بیت المعمور، و آسمان ، و زمین ، و ملائکه ، و شیطانها، و جن ، و غیر ذلک .

4 معارفى که مربوط است به خود انسان در زندگى قبل از دنیا.

5 معارفى که مربوط است بانسان در دنیا، چون تاریخ پیدایش نوع او، و خودشناسیش ، و شناسائى اصول اجتماعى ، و مسئله نبوت ، و رسالت ، و وحى ، و الهام ، و کتاب ، و دین ، و شریعت ، که از این باب است مقامات انبیاء، که از داستانهاى آنان استفاده مى شود، همان داستانهائى که قرآن کریم از آن حضرات حکایت کرده است .

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 21

6 معارف مربوط به انسان در عوالم بعد از دنیا، یعنى عالم برزخ و معاد.

7 معارف مربوط به اخلاق نیک و بد انسان ، که مقامات اولیاء در صراط بندگى یعنى اسلام و ایمان و احسان و اخبات و اخلاص و غیر ذلک مربوط به این معارف است .

و اما آیاتى که مربوط است به احکام دینى ، در این تفسیر پیرامون آنها بحث نشده ، چونکه بحث پیرامون آنها مربوط به کتاب فقه است نه تفسیر.

ویژگى تفسیر المیزان

نتیجه این طریقه از تفسیر این شده که در تمامى این کتاب و در تفسیر همه آیات قرآنى یک بار هم نمى بینى که آیه اى را بر معنائى خلاف ظاهر حمل کرده باشیم ، پس در این کتاب تاءویلى که دیگران بسیار دارند نمى بینى ، بله تاءویل به آن معنائى که قرآن در چند جا اثباتش مى کند، به زودى خواهى دید که آن تاءویل اصلا از قبیل معانى نیست .

سپس در هر چند آیه بعد از تمام شدن بحثها و بیانات تفسیرى ، بحث هائى متفرق از روایات قرار داده ایم ، و در آن به آن مقدار که بر ایمان امکان داشت ، از روایات منقوله از رسول خدا (ص ) و ائمه اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین هم از طرق عامه و هم خاصه ایراد نموده ایم ، و اما آن روایاتى که از مفسرین صحابه و تابعین چیزى نقل مى کند، در این کتاب نقل نکردیم ، براى این که صرف نظر از اینکه روایاتى است در هم و بر هم ، کلام صحابه و تابعین حجیتى براى مسلمانان ندارد، (مگر روایاتى که بعنوان موقوفه نقل شده است ).

و بزودى اهل بحث اگر در روایات منقوله از ائمه علیهم السلام دقت بفرمایند مطلع خواهد شد که این طریقه نوینى که بیانات این کتاب بر آن اساس نهاده شده ، طریقه اى جدید نیست ، بلکه قدیمى ترین طریقه اى است که در فن تفسیر سلوک شده ، و طریقه معلمین تفسیر سلام الله علیهم است .

البته در خلال این کتاب بحث هاى مختلف فلسفى ، و علمى ، و تاریخى ، و اجتماعى ، و اخلاقى ، هست ، که در آنها نیز به مقدار وسعمان بحث کرده ایم ، و در همه این بحث ها به ذکر آن مقدماتى که سنخیت با بحث داشته اکتفاء نموده ، و از ذکر مقدماتى که مقدمیت ندارد، و خارج از طور بحث است خوددارى نمودیم .

و سداد و رشاد را از خدایتعالى مسئلت مى نمائیم که بهترین یاور و راهنمااست .

فقیر الى الله محمد حسین طباطبائى

 

سوره حمد

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 24

آیات 1-5

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ(1)الْحَمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِینَ(2)الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ(3)مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ(4)إِیَّاک نَعْبُدُ وَ إِیَّاک نَستَعِینُ(5)

ترجمه آیات

بنام خدائى که هم رحمتى عام دارد و هم رحمتى خاص به نیکان (1)ستایش مر خدا را که مالک و مدبر همه عوالم است (2)هم رحمتى عام دارد و هم رحمتى خاص به نیکان (3)خدائى که مالکیت على الاطلاقش در روز جزا براى همه مکشوف میشود(3)تنها تو را مى پرستیم و تنها از تو یارى مى طلبیم .

سبب ابتداء به ((بسم الله ))

بیان آیات

بسم الله الرحمن الرحیم بسیار مى شود که مردم ، عملى را که مى کنند، و یا مى خواهند آغاز آن کنند، عمل خود را با نام عزیزى و یا بزرگى آغاز مى کنند، تا باین وسیله مبارک و پر اثر شود، و نیز آبروئى و احترامى به خود بگیرد، و یا حداقل باعث شود که هر وقت نام آن عمل و یا یاد آن به میان مى آید، به یاد آن عزیز نیز بیفتند.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 25



علیرضاابراهیمی ::: شنبه 87/6/30::: ساعت 2:47 عصر


ما براى هر یک نامى نهاده ایم از آنجا که مادى هستند، محکوم به تغیر و تبدلند، چون حوائج آدمى رو به تبدل است ، و روز به روز تکامل مى یابد، مثلا کلمه چراغ را ما در اولین روزى که بزبان جارى کردیم ، بعنوان نام یک ظرفى بود، که روغن در آن مى ریختیم ، و فتیله اى در آن روغن مى انداختیم ، و لبه فتیله را از لبه ظرف بیرون گذاشته ، روشن مى کردیم ، تا در شب هاى تاریک پیش پاى ما را روشن کند، و هر وقت کلمه (چراغ ) به زبان مى آوردیم شنونده چنین چیزى از آن مى فهمید، ولى روز بروز در اثر پیشرفت ما، چراغ هم پیشرفت کرد، و تغییر شکل داد، تا امروز که بصورت چراغ برق در آمد، بصورتى که از اجزاء چراغ اولیه ما، هیچ چیز در آن وجود ندارد، نه ظرف سفالى آن هست ، نه روغنش ، و نه فتیله اش ، ولى در عین حال باز به لامپ میگوئیم چراغ ، براى چه ؟ براى اینکه از لامپ همان فائده را مى بریم که از پیه سوز سابق مى بردیم .

و همچنین کلمه میزان یا ترازو، که در اولین روزیکه آنرا بزبان آوردیم ، طبق قرار قبلى براى ، این آنرا وضع کردیم ، که شنونده از آن چیزیرا بفهمد که کالا و اجناس ما بوسیله آن سنجیده مى شود، ولى امروز آلاتى درست کرده ایم ، که با آن حرارت ، و برودت ، را هم مى سنجیم ، پس این هم میزان هست ، چیزیکه هست میزان الحرارة است ، و همچنین کلمه سلاح که در روز اول چوب و چماق بود، بعدا شمشیر و گرز شد، و امروز توپ و تفنگ شده است .

پس بنابراین هر چند که مسماى نامها تغییر کرده ، بحدى که از اجزاء سابقش نه ذاتى مانده ، و نه صفاتى ، و لکن نامها همچنان باقى مانده است ، و این نیست مگر بخاطر اینکه منظور روز اول ما از نام گذارى ، فائده و غرضى بود که از مسماها عاید ما مى شد، نه شکل و صورت آنها، و مادام که آن فائده و آن غرض حاصل است ، اسم هم بر آن صادق است ، در نتیجه مادام که غرض سنجش ، و نورگیرى ، و دفاع ، و غیره باقى است نام میزان ، و چراغ ، و اسلحه ، نیز باقى است .

جمود مقلدین از اصحاب حدیث به ظواهر آیات و رد بر آنها

بنابراین باید توجه داشته باشیم ، که ملاک و مدار در صادق بودن یک اسم ، و صادق نبودن آن ، موجود بودن غرض ، و غایت ، و موجود نبودن آنست ، و نباید نسبت به لفظ اسم جمود به خرج داده ، و آن را نام یک صورت بدانیم ، و تا قیامت هر وقت چراغ میگوئیم ، باز همان پیه سوز را اراده کنیم .

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 17

اما متاءسفانه انس و عادت نمیگذارد ما این توجه را داشته باشیم ، و همین باعث شده که مقلدین از اصحاب حدیث ، چون فرقه حشویه ، و مجسمه ، به ظواهر آیات جمود کرده ، و آیات را به همان ظواهر تفسیر کنند، گو اینکه این جمود، جمود بر ظواهر نیست ، بلکه جمود بر انس و عادت است در تشخیص مصادیق .

و در بین خود ظواهر، ظواهرى هست که این جمود را تخطئه مى کند، و روشن مى سازد که اتکاء و اعتماد کردن در فهم معانى آیات ، بر انس و عادت ، مقاصد آیات را در هم و بر هم نموده ، امر فهم را مختل میسازد، مانند آیه : ((لیس کمثله شى ء))، و آیه : ((لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر))، و آیه : ((سبحان الله عما یصفون ))، چون اگر درک خدا، چون درک ما باشد، او مثل ما خواهد بود، در حالى که آیه اولى میگوید: او مثل ندارد، و آیه سومى او را از آنچه که ما درباره اش بگوئیم ، منزه مى دارد.

و همین جهت باعث شده که دیگر مردم در درک معانى آیات ، به فهم عادى و مصداقهاى ماءنوس در ذهن اکتفاء نکنند، همچنانکه دور بودن از خطا و به دست آوردن مجهولات ، انسان را وادار کرده تا دست به دامان بحثهاى علمى شود، و تجویز کند که بحث را در فهم حقایق قرآن و تشخیص مقاصد عالیه آن دخالت دهد.

دو راهى استفاده از علم براى درک حقائق قرآن و جمود به ظواهر آن

از یکسو ناگزیر بود دنبال علم تفسیر برود، و حقایق قرآن را با ذهنى ساده ، نه با عینک معلومات شخصى ، مو شکافى کند، و از سوى دیگر در فهم معانى آیات ، به فهم عادى و مصداق ماءنوس در ذهن خود قناعت ننموده ، و در مثل کلمه (چراغ ) را حمل بر پیه سوز نکند، چون اگر از روز اول مى خواست بفهم عادى خود قناعت کند، دنبال علم نمى رفت ، و اگر دو دستى دامن علم را چسبید، براى این بود که فهمید فکرش بدون بحث علمى مصون از خطاء نیست ، علاوه بر اینکه فکر عادى به تنهائى مجهولات را براى انسان کشف نمیکند.

بر سر این دو راهى ، کمتر کسى مى تواند راه میانه را برود، نه آنقدر علم را در درک حقایق قرآن دخالت دهد، که سرانجام سر از علم ایقوف و زبر و بینه در آورد، و نه آنقدر بفکر ساده خود جمود دهد، که تا روز قیامت چراغ را بر پیه سوز، و سلاح را بر گرز و کمند، حمل کند.

بلکه در عین اینکه به ذیل ابحاث علمى متمسک مى شود، نتائج حاصله را بر قرآن تحمیل نکند، چون فهمیدن حقایق قرآن ، و تشخیص مقاصد آن ، از راه ابحاث علمى دو جور است ،

دو روش براى فهم حقائق قرآن

یکى اینکه ما در مسئله اى که قرآن متعرض آنست ، بحثى علمى ، و یا فلسفى را آغاز کنیم ، و همچنان دنبال کنیم ، تا حق مطلب برایمان روشن و ثابت شود، آنوقت بگوئیم : آیه هم همین را میگوید، این روش هر چند که مورد پسند بحثهاى علمى و نظرى است ، و لکن قرآن آن را نمى پسندد.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 18

دوم اینکه براى فهم آن مسئله ، و تشخیص مقصود آن آیه ، از نظائر آن آیه کمک گرفته ، منظور از آیه مورد نظر را بدست آوریم ، (آنگاه اگر بگوئیم علم هم همین را مى گوید عیبى ندارد)، و این روشى است که میتوان آنرا تفسیر خواند، خود قرآن آن را مى پسندد، چون قرآن خود را تبیان کل شى ء میداند، آنوقت چگونه ممکن است که بیان خودش نباشد، قرآن خود را هدایت مردم و بیناتى از هدى ، و جدا سازنده حق از باطل معرفى نموده ، مى فرماید: ((هدى للناس ، و بینات من الهدى ، و الفرقان ))، آنوقت چطور ممکن است هدایت ، و بینه ، و فرقان ، و نور مردم در تمامى حوائج زندگیشان باشد، ولى در ضرورى ترین حاجتشان که فهم خود قرآن است ، نه هدایت باشد، و نه تبیان ، و نه فرمان ، و نه نور؟.

قرآن بتمامى افرادى که در راه خدا مجاهدت مى کنند مژده داده ، که ایشان را به راه هاى خود هدایت مى کند، و فرموده : ((و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا))، آنوقت در مهم ترین جهادشان که همانا فهم کلام پروردگارشان است ، ایشان را هدایت نکند؟ (و به فرضیات علمى احاله کند)، و چه جهادى اعظم از مجاهدت در فهم کتاب خدا، و چه سبیلى بهتر از سبیل قرآن بشر را بسوى او هدایت میکند؟! و آیاتى که قرآنرا چنین معرفى مى کند بسیار است ، که انشاءالله در بحث محکم و متشابه ، در اوائل سوره آل عمران به همه آنها اشاره نموده ، در اطرافش بحث مفصل مى کنیم .

طریقه رسول خدا (ص ) و ائمه اهل البیت (ع ) در تفسیر قرآن

باقى میماند طریقه ایکه رسولخدا (ص ) و امامان اهل بیت او در تفسیر سلوک نموده اند، رسولى که خدا قرآنرا نخست به او تعلیم کرده ، و او را معلم سایرین قرار داده ، و فرموده : ((نزل به الروح الامین ، على قلبک ))، (روح الامین آنرا بر قلب تو نازل کرده )، و نیز فرموده : ((و انزلنا الیک الذکر، لتبین للناس ما نزل الیهم ))، (ما کتاب را بر تو نازل کردیم ، تا براى مردم بیان کنى ، که چه چیز براى آنان نازل شده )...، و نیز فرموده : ((یتلوا علیهم آیاته ، و یزکیهم ، و یعلمهم الکتاب و الحکمه ))، (آیات آنرا بر شما میخواند و شما را تزکیه نموده ، کتاب و حکمت را تعلیمتان مى دهد)...

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 19

و امامان اهل بیت که رسولخدا (ص ) ایشانرا در حدیث مورد اتفاق بین شیعه و سنى ((انى تارک فیکم الثقلین ، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا، کتاب الله و عترتى ، اهل بیتى ، و انهما لن یفترقا، حتى یردا على الحوض ))، من دو چیز گران در شما جانشین مى گذارم ، که مادام به آن دو تمسک جوئید، ابدا بعد از من گمراه نمى شوید، یکى کتاب خدا، و یکى عترتم اهل بیتم را، و این دو حتى چشم بر هم زدنى از یکدیگر جدا نمى شوند، تا کنار حوض بر من درآیند)، منصوب براى چنین مقامى کرده ، و خدا هم تصدیقش کرده ، که فرموده : ((انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا))، و نیز علم به قرآن را از غیر ایشان که مطهرین اند نفى کرده ، و فرموده : ((انه لقرآن کریم ، فى کتاب مکنون ، لا یمسه الا المطهرون ))، (به درستى که این قرآن کتابى است کریم و خواندنى در کتابى مکنون که احدى جز مطهرین با آن تماس ندارد).

این پیغمبر و این امامان اهل بیت علیهم السلام ، طریقه شان در تعلیم و تفسیر قرآن کریم ، بطوریکه از احادیث تفسیرى آنان بر مى آید، همین طریقه اى است که ما بیان کردیم ، و ما بزودى آن احادیث را در ضمن بحث هاى روایتى این کتاب از نظر خواننده عزیز مى گذرانیم ، آنوقت خواهید دید که هیچ اهل بحثى در آن همه روایت حتى به یک حدیث برنمیخورد، که رسولخدا و یا ائمه اهل بیت علیهم السلام در تفسیر آیه اى از حجت و برهانى علمى و نظرى و یا فرضیه اى علمى کمک گرفته باشند.

فرمایشات پیامبر(ص ) درباره قرآن کریم

و چطور ممکن است چنین کارى کرده باشند؟ با اینکه رسول خدا (ص ) درباره قرآن کریم فرمود: (وقتى فتنه ها چون پاره هاى شبى دیجور راه خدا و راه نجات را بر شما مشتبه کردند، در آن هنگام بر شما باد بقرآن ، که او شافعى است ، که شفاعت و

علیرضاابراهیمی ::: شنبه 87/6/30::: ساعت 2:46 عصر

<      1   2   3      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :5349
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
علیرضاابراهیمی
این وبلاگ تفسیر ومعنی قرآن است
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<