سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر شیطانها برگرد دلهای فرزندان آدم نمی چرخیدند، آنها به ملکوت نظر می کردند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تفسیر نور


حاشیه های گفتگو با سید حسن نصرالله

گفتگو بامحبوب ترین رهبر جهان عرب تجربه عجیبی بود.زمان محدود بود و البته دغدغه های دیگری هم بود ولی وقتی نشست و لیوان آب را تعارف کرد و تا قطره آخر سر کشیدم انگار کمی از استرسی که داشتم کم شد.میدانست چه کشیدیم تا روبرویش نشستیم.این که بر ما چه گذشت تا ببینیمش بماند.هر خبرنگاری در روزگار خودش چیزهایی می بیند که تا آخرین لحظه عمر باید ناگفته بماند.
شاید به دلایل امنیتی ماهواره نداشت که تلویزیون ایران را ببیند اما به خوبی فارسی حرف می زد و چشم هایش عاطفه ای عجیب داشت. سید نیازی به کوک کردن نداشت.یک نفس صحبت می کرد.در تمام طول مصاحبه فقط یک بار میان کلامش پریدم. پیش او فوت و فن خبرنگاری و زیرکی های حرفه ای به کار نمی آمد.
به اصول صدا و تصویر آشنا بود.پیش از آغاز مصاحبه از صدابردار خواست که کولر را خاموش کند تا "هام "محیط و"زیر صدا" ی باد مشکلی درست نکند.یک جایی هم وسط مصاحبه کار خراب شد و دست فیلمبردار به گلدان روی میز گیر کرد و صدای افتادن و ...مصاحبه را قطع کرد و ...

شروع کرد به شوخی با زبان عربی.من چیزی نفهمیدم اما مقصر ماجرا آنقدرآرام ومتین خندید که چشم هایش پر از اشک شدودیدم اطرافیان سید چقدر با او راحت بودند.خیلی راحت.
"بهترین ها آنهایی هستند که بر قلب مردم حاکمند".
گفت که شاگرد کلاس چمران بوده ،گفت از عبایی که به ریما دختر لبنانی هدیه داد و از روانشناسی دستها پرسیدم....
اگر از اول می دانستم از سوال های غیر سیاسی ام اینقدر راضیست که بعد از مصا حبه با لبخند از آنها تعریف کند و بگوید:"فکر کنم جوان های ایرانی خوششان بیاید"، شاید این گفتگو شکل بهتری می گرفت.
مصاحبه سی وچهار دقیقه ای با او به تحولات منطقه /آینده اسراییل/ساختارشناسی حزب الله پرداخت و گریزی به برخی ناگفته های زندگی شخصی اش داشت...که تسبیحش را یادگاری داد.

 



علیرضاابراهیمی ::: سه شنبه 87/7/2::: ساعت 3:33 عصر


شهاد علی (ع)

http://www.iqna.ir/hadis/news_detail.php?ProdID=241081

 



علیرضاابراهیمی ::: سه شنبه 87/7/2::: ساعت 3:4 عصر


قید و شرطى براى عبادت نیاورده ، و آنرا مطلق ذکر کرده ، در نتیجه معنایش این مى شود که ما به غیر از بندگى تو شاءنى نداریم ، پس تو غیر از پرستیده شدن شاءنى ندارى ، و من غیر از پرستیدنت کارى ندارم .

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 41

نکته دیگر اینکه ملک از آنجا که (به بیان گذشته ) قوام هستیش به مالک است ، دیگر تصور ندارد که خودش حاجب و حائل از مالکش باشد، و یا مالکش از او محجوب باشد، مثلا وقتى جنابعالى به خانه زیدى نگاه مى کنى ، این نگاه تو دو جور ممکن است باشد، یکى اینکه این خانه خانه ایست از خانه ها، در این نظر ممکن است زید را نبینى ، و اصلا بیاد او نباشى ، و اما اگر نظرت بدان خانه از این جهت باشد که خانه زید است ، در اینصورت ممکن نیست که از زید غافل شوى ، بلکه با دیدن خانه ، زید را هم دیده اى ، چون مالک آن است .

و از آنجائیکه برایت روشن شد که ما سواى خدا بجز مملوکیت ، دیگر هیچ چیز ندارند، و مملوکیت ، حقیقت آنها را تشکیل میدهد، دیگر معنا ندارد که موجودى از موجودات ، و یا یک ناحیه از نواحى وجود او، از خدا پوشیده بماند، و محجوب باشد، همچنانکه دیگر ممکن نیست به موجودى نظر بیفکنیم ، و از مالک آن غفلت داشته باشیم ، از اینجا نتیجه مى گیریم که خدایتعالى حضور مطلق دارد، همچنانکه خودش فرموده : (اولم یکف بربک انه على کلشى ء شهید؟ الا انهم فى مریه من لقاء ربهم ، الا انه بکل شى ء محیط، آیا همین براى پروردگار تو بس نیست که بر هر چیزى ناظر و شاهد است ؟ بدانکه ایشان از دیدار پروردگارشان در شکند، بدانکه خدا بهر چیزى احاطه دارد)، و وقتى مطلب بدین قرار بود، پس حق عبادت خدا این است که از هر دو جانب حضور باشد.

وجه التفات و تغییر سیاق آیه (ایاک نعبد) از سیاق غیبت به سیاق حضور

اما از جانب پروردگار عز و جل ، باینکه بنده او وقتى او را عبادت مى کند، او را بعنوان معبودى حاضر و روبرو عبادت کند، و همین باعث شده که در سوره مورد بحث در جمله (ایاک نعبد) ناگهان از سیاق غیبت به سیاق حضور و خطاب التفات شود، با اینکه تاکنون مى گفت حمد خدائى را که چنین و چنانست ، ناگهان بگوید: (تو را مى پرستیم )، چون گفتیم حق پرستش او این است که او را حاضر و روبرو بدانیم .

و اما از ناحیه بنده ، حق عبادت این است که خود را حاضر و روبروى خدا بداند، و آنى از اینکه دارد عبادت مى کند. غایب و غافل نشود، و عبادتش تنها صورت عبادت و جسدى بى روح نباشد،و نیز عبادت خود را قسمت نکند، که در یک قسمت آن مشغول پروردگارش شود، و در قسمت دیگر آن ، مشغول و بیاد غیر او باشد.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 42

حال یا اینکه این شرک را، هم در ظاهر داشته باشد، و هم در باطن ، مانند عبادت عوام بت پرستان ، که یک مقدار از عبادت را براى خدا مى کردند، و یک مقدار را براى نماینده خدا، یعنى بت ، و اینکه گفتیم عوام بت پرستان ، براى این بود که خواص از بت پرستان اصلا عبادت خدا را نمى کردند، و یا آنکه این شرک را تنها در باطن داشته باشد، مانند کسى که مشغول عبادت خداست ، اما منظورش از عبادت غیر خدا است و یا طمع در بهشت ، و ترس از آتش است ، چه تمام اینها شرک در عبادت است که از آن نهى فرموده اند، از آنجمله فرموده اند: ((فاعبد اللّه مخلصا له الدین ))، (خداى را با دیندارى خالص عبادت کن )، و نیز فرموده : ((الا لله الدین الخالص و الذین اتخذوا من دونه اولیاء ما نعبدهم الا لیقربونا الى اللّه زلفى ان اللّه یحکم بینهم فیما هم فیه یختلفون ))، (آگاه باش که از آن خدا است دین خالص  و کسانى که از غیر خدا اولیائى گرفتند گفتند ما اینها را نمى پرستیم مگر براى اینکه قدمى بسوى خدا نزدیکمان کنند، بدرستیکه خدا در میان آنان و اختلافى که با هم داشتند حکومت مى کند).

شرائط کمال عبادت و اوصاف عبادت حقیقى

بنابراین عبادت وقتى حقیقتا عبادت است که عبد عابد در عبادتش خلوص داشته باشد، و خلوص ، همان حضورى است که قبلا بیان کردیم ، و روشن شد که عبادت وقتى تمام و کامل میشود که به غیر خدا بکسى دیگر مشغول نباشد، و در عملش شریکى براى سبحان نتراشد، و دلش در حال عبادت بسته و متعلق بجائى نباشد، نه به امیدى ، و نه ترسى ، حتى نه امید به بهشتى ، و نه ترس از دوزخى ، که در این صورت عبادتش خالص ، و براى خدا است ، بخلاف اینکه عبادتش بمنظور کسب بهشت و دفع عذاب باشد، که در اینصورت خودش را پرستیده ، نه خدا را.

و همچنین عبادت وقتى تمام و کامل میشود که بخودش هم مشغول نباشد که اشتغال به نفس ، منافى با مقام عبودیت است ، عبودیت کجا و منم زدن و استکبار کجا؟

و گویا علت آمدن پرستش و استعانت بصیغه متکلم مع الغیر (ما تو را مى پرستیم و از تو یارى میجوئیم ) همین دورى از منم زدن و استکبار بوده باشد، و میخواهد بهمین نکته اشاره کند که گفتیم مقام عبودیت با خود دیدن منافات دارد، لذا بنده خدا عبادت خود، و همه بندگان دیگر را در نظر گرفته میگوید: ما تو را مى پرستیم ، چون بهمین مقدار هم در ذم نفس و دور افکندن تعینات و تشخصات اثر دارد، چون در وقتى که من خود را تنها ببینم ، به انانیت و خودبینى و استکبار نزدیک ترم ، بخلاف اینکه خودم را مخلوط با سایر بندگان ، و آمیخته با سواد مردم بدانم ، که اثر تعینى و تشخص را از بین برده ام .

دو جمله ایاک نعبد و ایاک نستعین روى هم یک معنا را افاده مى کند و آن عبادت خالصانه است

از آنچه گذشت این مسئله روشن شد، که اظهار عبودیت در جمله (ایاک نعبد) الخ ، از نظر معنا و از حیث اخلاص ، جمله ایست که هیچ نقصى ندارد، تنها چیزیکه بنظر مى رسد نقص است ، این است که بنده عبادت را بخودش نسبت میدهد و بملازمه براى خود دعوى استقلال در وجود و در قدرت و اراده مى کند، با اینکه مملوک هیچگونه استقلالى در هیچ جهتى از جهاتش ندارد، چون مملوک است .

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 43

و گویا براى تدارک و جبران همین نقص که در بدو نظر بنظر مى رسد، اضافه کرد: که (و ایاک نستعین )، یعنى همین عبادتمان نیز باستقلال خود ما نیست ، بلکه از تو نیرو مى گیریم ، و استعانت میجوئیم .

پس بر رویهم دو جمله : (ایاک نعبد و ایاک نستعین ) یک معنا را مى رسانند، و آن عبادت خالصانه است که هیچگونه شائبه اى در آن نیست .

و ممکن است بهمین جهت که گفته شد، استعانت و عبادت هر دو را بیک سیاق آورد، و نفرمود: ((ایاک نعبد اعنا و اهدنا)) الخ ، (تو را عبادت مى کنیم ما را یارى فرما و هدایت فرما) بلکه فرمود: (تو را عبادت مى کنیم و از تو یارى مى طلبیم ).

خواهى گفت : پس چرا در جمله بعدى یعنى (اهدنا الصراط المستقیم ) این وحدت سیاق را رعایت نکرد؟ و نفرمود: ((ایاک نعبدو ایاک نستعین و ایاک نستهدى الى صراط مستقیم ))؟، در جواب میگوئیم : این تغییر سیاق در خصوص  جمله سوم علتى دارد، که بزودى انشاءاللّه بیان مى کنیم .

پس با بیانیکه در ذیل آیه : (ایاک نعبد و ایاک نستعین ) الخ آوردیم ، وجه و علت التفاتیکه در این سوره از غیبت به حضور شده روشن گردید، و نیز وجه انحصار عبادت در خدا، که از مقدم آوردن مفعول (ایاک ) از فعل (نعبد و نستعین ) استفاده مى شود، و همچنین وجه اینکه چرا در کلمه (نعبد) عبادت را مطلق آورد، و نیز وجه اینکه چرا بصیغه متکلم مع الغیر فرمود: (نعبد) و نفرمود (اعبد، من عبادت مى کنم )، و باز وجه اینکه چرا بعد از جمله (نعبد) بلافاصله فرمود: (نستعین ) و وجه اینکه چرا دو جمله نامبرده را در سیاق واحد شرکت داد، ولى جمله سوم یعنى (اهدنا الصراط المستقیم ) را بآن سیاق نیاورد، روشن گردید.

البته مفسرین نکات دیگرى در اطراف این سوره ذکر کرده اند، که هر کس بخواهد میتواند بکتب آنان مراجعه کند، و خداى سبحان طلبکارى است که احدى نمیتواند دین او را بپردازد.

 

 



علیرضاابراهیمی ::: شنبه 87/6/30::: ساعت 3:27 عصر


از آن جمله در صحیح مسلم از انس روایت کرده که گفت : رسولخدا (ص ) فرمود: در همین لحظه پیش سوره اى بر من نازل شد، آنگاه شروع کردند بخواندن بسم اللّه الرحمن الرحیم ، و از ابى داود از ابن عباس روایت کرده که گفت : (وى حدیث را صحیح دانسته )، رسولخدا (ص ) غالبا اول و آخر سوره را نمى فهمید کجا است ، تا آنکه آیه بسم اللّه الرحمن الرحیم نازل میشد، (و بین دو سوره قرار میگرفت ).

# مؤ لف : این معنا بطرق شیعه از امام باقر علیه السلام روایت شده .

دو روایت درباره ((رحمان )) و ((رحیم )) و سخنى پیرامون آندو

و در کافى و کتاب توحید، و کتاب معانى ، و تفسیر عیاشى ، از امام صادق علیه السلام روایت شده که در حدیثى فرمود: اللّه ، اله هر موجود، و رحمان رحم کننده بتمامى مخلوقات خود، و رحیم رحم کننده به خصوص مومنین است .

و از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: رحمان اسم خاص است به صفت عام ، و رحیم اسم عام است به صفت خاص .

# مؤ لف : از بیانیکه ما در سابق داشتیم روشن شد که چرا رحمان عام است ، و مؤ من و کافر را شامل میشود، ولى رحیم خاص است ، و تنها شامل حال مؤ من مى گردد، و اما اینکه در حدیث بالا فرمود رحمان اسم خاص است به صفت عام ، و رحیم ، اسم عام است به صفت خاص ، گویا مرادش این باشد که رحمان هر چند مؤ من و کافر را شامل میشود، ولى رحمتش خاص دنیا است ، و رحیم هر چند عام است ، و رحمتش هم دنیا را مى گیرد، و هم آخرت را، ولى مخصوص مؤ منین است ، و بعبارتى دیگر رحمان مختص است به افاضه تکوینیه ، که هم مؤ من را شامل میشود، و هم کافر را، و رحیم هم افاضه تکوینى را شامل است و هم تشریعى را، که بابش باب هدایت و سعادت است ، و مختص  است به مؤ منین ، براى اینکه ثبات و بقاء مختص به نعمت هائى است که به مؤ منین افاضه میشود، همچنانکه فرمود: ((و العاقبه للمتقین )).

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 38

دو روایت در ارتباط با ((الحمدلله )) از معصومین علیهم السلام

و در کشف الغمه از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: پدرم استرى را گم کرد، و فرمود: اگر خدا آنرا بمن بر گرداند، من او را به ستایش هائى حمد مى گویم ، که از آن راضى شود، اتفاقا چیزى نگذشت که آنرا با زین و لجام آوردند، سوار شد همینکه ، لباسهایش را جابجا و جمع و جور کرد، که حرکت کند، سر بآسمان بلند کرد و گفت : (الحمد لله )، و دیگر هیچ نگفت ، آنگاه فرمود: در ستایش خدا از هیچ چیز فرو گذار نکردم ، چون تمامى ستایش ها را مخصوص او کردم ، هیچ حمدى نیست مگر آنکه خدا هم داخل در آنست .

# مؤ لف : در عیون ، از على علیه السلام روایت شده : که شخصى از آنجناب از تفسیر کلمه (الحمدلله ) پرسید، حضرت فرمود: خدایتعالى بعضى از نعمت هاى خود را آنهم سر بسته و در بسته و بطور اجمال براى بندگان خود معرفى کرده ، چون نمیتوانستند نسبت بهمگى آنها معرفت یابند، و بطور تفصیل بدان وقوف یابند چون عدد آنها بیش از حد آمار و شناختن است ، لذا به ایشان دستور داد تنها بگویند ((الحمد لله على ما انعم به علینا)).

# مؤ لف : این حدیث اشاره دارد بآنچه گذشت ، که گفتیم حمد از ناحیه بنده در حقیقت یادآورى خداست ، اما به نیابت ، تا رعایت ادب را کرده باشد.

بحث فلسفى

بیان عقلى اینکه هر ثناء و حمدى به حمد خدا منتهى مى شود

برهانهاى عقلى قائم است بر اینکه استقلال معلول در ذاتش و در تمامى شئونش همه بخاطر و بوسیله علت است ، و هر کمالیکه دارد سایه ایست از هستى علتش ، پس اگر براى حسن و جمال ، حقیقتى در وجود باشد، کمال آن ، و استقلالش از آن خداى واجب الوجود متعالى است ، براى اینکه او است علتى که تمامى علل به او منتهى مى شوند.

و ثنا و حمد عبارت از این است که موجود با وجود خودش کمال موجود دیگرى را نشان دهد، البته موجود دیگرى که همان علت او است ، و چون تمامى کمالها از تمامى موجودات به خداى تعالى منتهى مى شود، پس حقیقت هر ثناء و حمدى هم به او راجع مى شود، و به او منتهى مى گردد، پس باید گفت (الحمد لله رب العالمین ).

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 39

ایاک نعبد و ایاک نستعین ... کلمه عبد بمعناى انسان و یا هر داراى شعور دیگریست که ملک غیر باشد، البته اینکه گفتیم (یا هر داراى شعور) بخاطر اطلاق عبد به غیر انسان با تجرید بمعناى کلمه است ، که اگر معناى کلمه را تجرید کنیم ، و خصوصیات انسانى را از آن حذف کنیم ، باقى میماند (هر مملوکیکه ملک غیر باشد)، که باین اعتبار تمامى موجودات با شعور عبد مى شوند، و بهمین اعتبار خدایتعالى فرموده : (ان کل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا، هیچ کس در آسمانها و زمین نیست مگر آنکه با عبودیت رحمان خواهند آمد).

معنى عبادت

کلمه عبادت از کلمه (عبد) گرفته شده و على القاعده باید همان معنا را افاده کند، و لکن چه اشتقاقهاى گوناگونى از آن شده ، و یا معانى گوناگونى بر حسب اختلاف موارد پیدا کرده ، و اینکه جوهرى در کتاب صحاح خود گفته : که اصل عبودیت بمعناى خضوع است ، معناى لغوى کلمه را بیان نکرده ، بلکه لازمه معنى را معناى کلمه گرفته ، و گر نه خضوع همیشه با لام ، متعدى مى شود، و مى گویند: (فلان خضع لفلان ، فلانى براى فلان کس کرنش و خضوع کرد)، ولى کلمه عبادت بخودى خود متعدى مى شود، و مى گوئیم : (ایاک نعبد، ترا مى پرستیم ) از اینجا معلوم مى شود که معناى کلمه عبادت خضوع نیست .

و کوتاه سخن ، اینکه : عبادت و پرستش از آنجائیکه عبارت است از نشان دادن مملوکیت خویش براى پروردگار، با استکبار نمى سازد، ولى با شرک مى سازد، چون ممکن است دو نفر در مالکیت من و یا اطاعت من شریک باشند، لذا خداى تعالى از استکبار از عبادت نهى نکرده ، ولى از شرک ورزیدن باو نهى کرده ، چون اولى ممکن نبوده ، ولى دومى ممکن بوده است ، لذا درباره استکبار باین عبارت فرموده : (ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین ، آنهائیکه از عبادت من سر مى پیچند، و تکبر مى کنند، بزودى با خوارى و ذلت داخل جهنم خواهند شد)، و درباره شرک فرموده : ((و لا یشرک بعباده ربه احدا))، (واحدى را شریک در عبادت پروردگارش نگیرد) پس معلوم مى شود شرک را امرى ممکن دانسته ، از آن نهى فرموده ، چون اگر چیزى ممکن و مقدور نباشد، نهى از آن هم لغو و بیهوده است ، بخلاف استکبار از عبودیت که با عبودیت جمع نمیشود.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 40

فرق بین عبودیت عبد در برابر مولى و عبودیت بندگان نسبت به خدا

و عبودیت میان بندگان و موالى آنان تنها در برابر آن چیزى صحیح است که موالى از عبید خود مالکند، هر مولائى از عبد خود بان مقدار اطاعت و انقیاد و بندگى استحقاق دارد، که از شئون بنده اش مالک است ، و اما آن شئونى را که از او مالک نیست ، و اصلا قابلیت ملک ندارد، نمى تواند در برابر آنها از بنده خود مطالبه بندگى کند، مثلا اگر بنده اش پسر زید است ، نمى تواند از او بخواهد که پسر عمرو شود، و یا اگر بلند قامت است ، از او بخواهد که کوتاه شود، اینگونه امور، متعلق عبادت و عبودیت قرار نمى گیرد.

این وضع عبودیت عبید در برابر موالى عرفى است ، و اما عبودیت بندگان نسبت به پروردگار متعال ، وضع دیگرى دارد، چون مالکیت خدا نسبت به بندگان وضع علیحده اى دارد، براى اینکه مولاى عرفى یک چیز از بنده خود را مالک بود، و صد چیز دیگرش را مالک نبود، ولى خدایتعالى مالکیتش نسبت به بندگان على الاطلاق است ، و مشوب با مالکیت غیر نیست ، و بنده او در مملوکیت او تبعیض بر نمیدارد، که مثلا نصف او ملک خدا، و نصف دیگرش ملک غیر خدا باشد، و یا پاره اى تصرفات در بنده براى خدا جائز باشد، و پاره اى تصرفات دیگر جائز نباشد.

همچنانکه در عبید و موالى عرفى چنین است ، پاره اى از شئون عبد (که همان کارهاى اختیارى او است )، مملوک ما مى شود، و مى توانیم باو فرمان دهیم ، که مثلا باغچه ما را بیل بزند، ولى پاره اى شئون دیگرش (که همان افعال غیر اختیارى او از قبیل بلندى و کوتاهى او است ) مملوک ما قرار نمى گیرد، و نیز پاره اى تصرفات ما در او جائز است ، که گفتیم فلان کار مشروع ما را انجام دهد، و پاره اى دیگر (مانند کشتن بدون جرم آنان ) براى ما جائز نیست .

وجه تقدم مفعول در ((ایاک نعبد و ایاک نستعین ))

پس خدایتعالى مالک على الاطلاق و بدون قید و شرطها است ، و ما و همه مخلوقات مملوک على الاطلاق ، و بدون قید و شرط اوئیم ، پس در اینجا دو نوع انحصار هست ، یکى اینکه رب تنها و منحصر در مالکیت است ، و دوم اینکه عبد تنها و منحصرا عبد است ، و جز عبودیت چیزى ندارد، و این آن معنائى است که جمله : (ایاک نعبد...) برآن دلالت دارد، چون از یکسو مفعول را مقدم داشته ، و نفرموده (نعبدک ، مى پرستیمت ) بلکه فرموده : تو را مى پرستیم یعنى غیر تو را نمى پرستیم و از سوى دیگر

علیرضاابراهیمی ::: شنبه 87/6/30::: ساعت 3:25 عصر


از آن جمله در صحیح مسلم از انس روایت کرده که گفت : رسولخدا (ص ) فرمود: در همین لحظه پیش سوره اى بر من نازل شد، آنگاه شروع کردند بخواندن بسم اللّه الرحمن الرحیم ، و از ابى داود از ابن عباس روایت کرده که گفت : (وى حدیث را صحیح دانسته )، رسولخدا (ص ) غالبا اول و آخر سوره را نمى فهمید کجا است ، تا آنکه آیه بسم اللّه الرحمن الرحیم نازل میشد، (و بین دو سوره قرار میگرفت ).

# مؤ لف : این معنا بطرق شیعه از امام باقر علیه السلام روایت شده .

دو روایت درباره ((رحمان )) و ((رحیم )) و سخنى پیرامون آندو

و در کافى و کتاب توحید، و کتاب معانى ، و تفسیر عیاشى ، از امام صادق علیه السلام روایت شده که در حدیثى فرمود: اللّه ، اله هر موجود، و رحمان رحم کننده بتمامى مخلوقات خود، و رحیم رحم کننده به خصوص مومنین است .

و از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: رحمان اسم خاص است به صفت عام ، و رحیم اسم عام است به صفت خاص .

# مؤ لف : از بیانیکه ما در سابق داشتیم روشن شد که چرا رحمان عام است ، و مؤ من و کافر را شامل میشود، ولى رحیم خاص است ، و تنها شامل حال مؤ من مى گردد، و اما اینکه در حدیث بالا فرمود رحمان اسم خاص است به صفت عام ، و رحیم ، اسم عام است به صفت خاص ، گویا مرادش این باشد که رحمان هر چند مؤ من و کافر را شامل میشود، ولى رحمتش خاص دنیا است ، و رحیم هر چند عام است ، و رحمتش هم دنیا را مى گیرد، و هم آخرت را، ولى مخصوص مؤ منین است ، و بعبارتى دیگر رحمان مختص است به افاضه تکوینیه ، که هم مؤ من را شامل میشود، و هم کافر را، و رحیم هم افاضه تکوینى را شامل است و هم تشریعى را، که بابش باب هدایت و سعادت است ، و مختص  است به مؤ منین ، براى اینکه ثبات و بقاء مختص به نعمت هائى است که به مؤ منین افاضه میشود، همچنانکه فرمود: ((و العاقبه للمتقین )).

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 38

دو روایت در ارتباط با ((الحمدلله )) از معصومین علیهم السلام

و در کشف الغمه از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: پدرم استرى را گم کرد، و فرمود: اگر خدا آنرا بمن بر گرداند، من او را به ستایش هائى حمد مى گویم ، که از آن راضى شود، اتفاقا چیزى نگذشت که آنرا با زین و لجام آوردند، سوار شد همینکه ، لباسهایش را جابجا و جمع و جور کرد، که حرکت کند، سر بآسمان بلند کرد و گفت : (الحمد لله )، و دیگر هیچ نگفت ، آنگاه فرمود: در ستایش خدا از هیچ چیز فرو گذار نکردم ، چون تمامى ستایش ها را مخصوص او کردم ، هیچ حمدى نیست مگر آنکه خدا هم داخل در آنست .

# مؤ لف : در عیون ، از على علیه السلام روایت شده : که شخصى از آنجناب از تفسیر کلمه (الحمدلله ) پرسید، حضرت فرمود: خدایتعالى بعضى از نعمت هاى خود را آنهم سر بسته و در بسته و بطور اجمال براى بندگان خود معرفى کرده ، چون نمیتوانستند نسبت بهمگى آنها معرفت یابند، و بطور تفصیل بدان وقوف یابند چون عدد آنها بیش از حد آمار و شناختن است ، لذا به ایشان دستور داد تنها بگویند ((الحمد لله على ما انعم به علینا)).

# مؤ لف : این حدیث اشاره دارد بآنچه گذشت ، که گفتیم حمد از ناحیه بنده در حقیقت یادآورى خداست ، اما به نیابت ، تا رعایت ادب را کرده باشد.

بحث فلسفى

بیان عقلى اینکه هر ثناء و حمدى به حمد خدا منتهى مى شود

برهانهاى عقلى قائم است بر اینکه استقلال معلول در ذاتش و در تمامى شئونش همه بخاطر و بوسیله علت است ، و هر کمالیکه دارد سایه ایست از هستى علتش ، پس اگر براى حسن و جمال ، حقیقتى در وجود باشد، کمال آن ، و استقلالش از آن خداى واجب الوجود متعالى است ، براى اینکه او است علتى که تمامى علل به او منتهى مى شوند.

و ثنا و حمد عبارت از این است که موجود با وجود خودش کمال موجود دیگرى را نشان دهد، البته موجود دیگرى که همان علت او است ، و چون تمامى کمالها از تمامى موجودات به خداى تعالى منتهى مى شود، پس حقیقت هر ثناء و حمدى هم به او راجع مى شود، و به او منتهى مى گردد، پس باید گفت (الحمد لله رب العالمین ).

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 39

ایاک نعبد و ایاک نستعین ... کلمه عبد بمعناى انسان و یا هر داراى شعور دیگریست که ملک غیر باشد، البته اینکه گفتیم (یا هر داراى شعور) بخاطر اطلاق عبد به غیر انسان با تجرید بمعناى کلمه است ، که اگر معناى کلمه را تجرید کنیم ، و خصوصیات انسانى را از آن حذف کنیم ، باقى میماند (هر مملوکیکه ملک غیر باشد)، که باین اعتبار تمامى موجودات با شعور عبد مى شوند، و بهمین اعتبار خدایتعالى فرموده : (ان کل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا، هیچ کس در آسمانها و زمین نیست مگر آنکه با عبودیت رحمان خواهند آمد).

معنى عبادت

کلمه عبادت از کلمه (عبد) گرفته شده و على القاعده باید همان معنا را افاده کند، و لکن چه اشتقاقهاى گوناگونى از آن شده ، و یا معانى گوناگونى بر حسب اختلاف موارد پیدا کرده ، و اینکه جوهرى در کتاب صحاح خود گفته : که اصل عبودیت بمعناى خضوع است ، معناى لغوى کلمه را بیان نکرده ، بلکه لازمه معنى را معناى کلمه گرفته ، و گر نه خضوع همیشه با لام ، متعدى مى شود، و مى گویند: (فلان خضع لفلان ، فلانى براى فلان کس کرنش و خضوع کرد)، ولى کلمه عبادت بخودى خود متعدى مى شود، و مى گوئیم : (ایاک نعبد، ترا مى پرستیم ) از اینجا معلوم مى شود که معناى کلمه عبادت خضوع نیست .

و کوتاه سخن ، اینکه : عبادت و پرستش از آنجائیکه عبارت است از نشان دادن مملوکیت خویش براى پروردگار، با استکبار نمى سازد، ولى با شرک مى سازد، چون ممکن است دو نفر در مالکیت من و یا اطاعت من شریک باشند، لذا خداى تعالى از استکبار از عبادت نهى نکرده ، ولى از شرک ورزیدن باو نهى کرده ، چون اولى ممکن نبوده ، ولى دومى ممکن بوده است ، لذا درباره استکبار باین عبارت فرموده : (ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین ، آنهائیکه از عبادت من سر مى پیچند، و تکبر مى کنند، بزودى با خوارى و ذلت داخل جهنم خواهند شد)، و درباره شرک فرموده : ((و لا یشرک بعباده ربه احدا))، (واحدى را شریک در عبادت پروردگارش نگیرد) پس معلوم مى شود شرک را امرى ممکن دانسته ، از آن نهى فرموده ، چون اگر چیزى ممکن و مقدور نباشد، نهى از آن هم لغو و بیهوده است ، بخلاف استکبار از عبودیت که با عبودیت جمع نمیشود.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه : 40

فرق بین عبودیت عبد در برابر مولى و عبودیت بندگان نسبت به خدا

و عبودیت میان بندگان و موالى آنان تنها در برابر آن چیزى صحیح است که موالى از عبید خود مالکند، هر مولائى از عبد خود بان مقدار اطاعت و انقیاد و بندگى استحقاق دارد، که از شئون بنده اش مالک است ، و اما آن شئونى را که از او مالک نیست ، و اصلا قابلیت ملک ندارد، نمى تواند در برابر آنها از بنده خود مطالبه بندگى کند، مثلا اگر بنده اش پسر زید است ، نمى تواند از او بخواهد که پسر عمرو شود، و یا اگر بلند قامت است ، از او بخواهد که کوتاه شود، اینگونه امور، متعلق عبادت و عبودیت قرار نمى گیرد.

این وضع عبودیت عبید در برابر موالى عرفى است ، و اما عبودیت بندگان نسبت به پروردگار متعال ، وضع دیگرى دارد، چون مالکیت خدا نسبت به بندگان وضع علیحده اى دارد، براى اینکه مولاى عرفى یک چیز از بنده خود را مالک بود، و صد چیز دیگرش را مالک نبود، ولى خدایتعالى مالکیتش نسبت به بندگان على الاطلاق است ، و مشوب با مالکیت غیر نیست ، و بنده او در مملوکیت او تبعیض بر نمیدارد، که مثلا نصف او ملک خدا، و نصف دیگرش ملک غیر خدا باشد، و یا پاره اى تصرفات در بنده براى خدا جائز باشد، و پاره اى تصرفات دیگر جائز نباشد.

همچنانکه در عبید و موالى عرفى چنین است ، پاره اى از شئون عبد (که همان کارهاى اختیارى او است )، مملوک ما مى شود، و مى توانیم باو فرمان دهیم ، که مثلا باغچه ما را بیل بزند، ولى پاره اى شئون دیگرش (که همان افعال غیر اختیارى او از قبیل بلندى و کوتاهى او است ) مملوک ما قرار نمى گیرد، و نیز پاره اى تصرفات ما در او جائز است ، که گفتیم فلان کار مشروع ما را انجام دهد، و پاره اى دیگر (مانند کشتن بدون جرم آنان ) براى ما جائز نیست .

وجه تقدم مفعول در ((ایاک نعبد و ایاک نستعین ))

پس خدایتعالى مالک على الاطلاق و بدون قید و شرطها است ، و ما و همه مخلوقات مملوک على الاطلاق ، و بدون قید و شرط اوئیم ، پس در اینجا دو نوع انحصار هست ، یکى اینکه رب تنها و منحصر در مالکیت است ، و دوم اینکه عبد تنها و منحصرا عبد است ، و جز عبودیت چیزى ندارد، و این آن معنائى است که جمله : (ایاک نعبد...) برآن دلالت دارد، چون از یکسو مفعول را مقدم داشته ، و نفرموده (نعبدک ، مى پرستیمت ) بلکه فرموده : تو را مى پرستیم یعنى غیر تو را نمى پرستیم و از سوى دیگر

علیرضاابراهیمی ::: شنبه 87/6/30::: ساعت 3:25 عصر

   1   2   3      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 3
کل بازدید :5339
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
علیرضاابراهیمی
این وبلاگ تفسیر ومعنی قرآن است
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<